July 10, 2013

The Dim Lights


1. «چراغ های رابطه تاریک اند.»؛
چرا باید فكر كنم از من گذشته است آماده شدن برای یک قرار عاشقانه؟ می گویم عاشقانه و منظورم قراری است که جز کاری، تحصیلی و غیره باشد. منظورم به هیچ وجه خود لفظ عاشقانه نیست. نه! فکر نمی کردم از من گذشته باشد آماده شدن برای یک قرار عاشقانه؛ هنوز بیست و اند سالم نشده است. حمام، سوهان ناخن ها، اتو کردن موها، اتو کردن لباس ها، گزینش لباس ها، عطر، آرایش صورت. بعد از آماده شدن برای یک قرار عاشقانه، برای یک بیرون رفتن ساده هم آماده می شوم؛ با الکل تمیز کردن ساعت، عینک، آيپاد و گوشی تلفن همراه. پس از آن ماشین را بر می دارم. می روم جایی نزدیک خانه قبلی مان. در کوچه روبرویی اش می ایستم منتظر. وقتی می آید من خودم را بیشتر در می یابم که با خود فکر می کند راضی نیست. بعد خودم را درمی یابم که درحال راضی کردن خودش است و بعد خودم را که خسته شده و می گوید: «این یکبار دل بده! خراب نکن یک قرار ساده را.»
بعد به یاد تجربیات ناموفق گذشته می افتم. آخرین بار کی بود که در کنار کسی بودم و به این فکر نمی کردم که نمی خواهم اش؟ آخرین بار مربوط می شود به سالیان پیش وقتی هنوز با این قدرت، خودم، درخودم حکمفرمایی نمی کرد. آن روزها ساده تر و بیشتر مایل به معاشرت هم بودم. یک سال هایی هم بود که به صورت ناخودآگاه همه ی کارهای زشت و اشتباه را انجام دادم در قبال افراد. گذشته ی نسبتا کریهی دارم.
پس از آن شب تر می شود و من پت و پت حرف زدنم آغاز مي شود. از هر پنج حرفم یک حرف را حتما خالی بسته ام. با وجود چهار پنجم صداقت در یک قرار عاشقانه، نه تنها دستم رو شده، که بازی را هم می بازم. هر چند، خودم به این زودی ها از رو نمی رود. خودم هیچ عادت ندارد خودش را ببازد. جز آن تجربه ی تلخ سال پیش که به حق موهایم را سفید کرد و مرا از پا انداخت. 
قرار عاشقانه ی من، منظورم این بار فردی است که با او قرار گذاشته ام، که به اختصار قاف می نامم اش، بسیار رک و صریح حرف می زند. این تفاوت، تفاوتی جزئی است در فرم. محتوا همان محتوای سابق است؛ محتوای لاف زنی ها و آن حالت غرور مشمئز کننده. محتوای خودخواهی های عجیب که چراغ های رابطه را از اینی که هست هم تاریک تر می کند.
قاف از آن دسته آدم هایی است که مثل سگ، کار تخمی می کند و راضی است. باید قیافه ی قوز کرده ی مرا پشت کامپیوتر در حال زندگی کردن ببیند. در ادامه ی همان چهارپنجم صداقت، از دهانم می پرد که: «از دور و بری های من، خیلی ها شبیه تو بودند.» و چون می فهمم این جمله یک جورهایی می تواند شبیه جمله ی «من خوب با تیپ شما بچه جلقی ها سر کرده ام.» باشد، سریع اضافه می کنم که، «با واقف بودن به تمام خصوصیات منحصر به فردت.» و لعنت می فرستم به دهانی که بی موقع گشوده می شود و برای درصلح بسته شدنش نیاز به خایه مالی است. 
2. از تبار دلباختگان ويكيپديا
امروز یک روز گذشته است؛ پشت سر هم به خودم می گویم ولش کن؛ با بسامدي نيم ساعته. یک فکرهای عجیبی هم به سرم می زند؛ این که چه طور و چگونه با قاف جلو بروم و چه کار سنجیده و اندیشیده ای در این مرحله و مراحل بعدی انجام دهم. اما دوباره به خودم نهیب می زنم که ولش کن. بدی این روزهای ناموفق پس از یک قرار عاشقانه این است که تمامی قرار های عاشقانه ی قبلی هم پیش چشمت صف می کشند. هر کدام با نحوه ی خاص به فنا رفتن شان؛ سرگذشت شاهان و پادشاهان. یک تاریخ خطی فتوحات و شکست ها. و آه! فتوحات بدنی و شکست های طولانی در قحطی و تاریکی. شکست های طولانی در پناه ویکیپدیا.

No comments:

Post a Comment