June 27, 2014

On travelling to Tehran and leaving Vienna - یادداشت هایی محض اطلاع علاقمندان

 
«در باب ترک وین و سفر به تهران»
چیزی که بیشتر از همه مرا مجذوب نوشتارِ رسمیِ فارسی می کند، گنگی و بی-مخاطب بودن جملات است. جمله ی «محض اطلاع علاقمندان» را در نظر بگیرید! استفاده از این جمله به این خاطر وسوسه انگیز است که با بی تفاوتی به مخاطبان می گوید: اگر لذت نمی برید، رها کنید!
حالا می خواهم از همین روش های مکاتبه ای رسمی بهره جویم تا برایتان از مصایبی که در هفته ی اخیر بر من گذشت بگویم.
من دوچرخه سواری ماهر هستم. اما در زندگی هر فرد پیش می آید زمانی که تعادلش را از دست بدهد و با «موانع  موجود» در خیابان برخورد کند. پدرم همیشه می گوید، کسی که با «سرعت مطمئنه» رانندگی کند، تصادف اش، تصادفی قابل چشم پوشی است. واضح است که این تز در دوچرخه سواری صدق نمی کند؛ مثلا چند روز پیش، به خاطر یک ترمز ناگهانی، تعادل دوچرخه ام را از دست دادم، و تلاش بسیارم برای بازگرداندن تعادل به دوچرخه و عدم برخورد با موانع دیگر، باعث شد صدای ناله ی مهره ها و اعصاب «ناحیه کمرم» را خوب بشنوم. همین شد که روز بعد در بستر بودم و دو روز بعد، وقتی بیدار شدم که برای انجام «پاره ای امور اداری» به بانک بروم، مجبور شدم سه مسکنِ قوی مصرف کنم. وقتی مسکن ها را مصرف کردم مدارک شناسایی ام را در کیف گذاشتم و دوچرخه سواران به بانک رفتم.
به هر حال من به کارهای اداری ام پرداختم و نشئگیِ مسکن ها هم-چون غزالی،  شاد و جهنده ام کرد. روی صندلی های «محله ی موزه» ی وین دراز کشیدم و فکر کردم به مسافرت پیش روی-ام. ماجرا این است که ترک کردن یک شهر، برای من به معنای بستن چمدان، فروش دوچرخه، انجام پاره ای امور اداری و خرید اندکی سوغاتی است. فکر کردم سوغاتی را می شود از هدیه فروشی موزه هم خرید. آن جا، محو کارت-پستال ها و مهر و محبت قرص ها، سوغاتی ها را خریدم و دوباره به صندلی های آبی محوطه ی موزه بازگشتم.
بالاخره تاثیرِ نشئگیِ قرص ها کم شد و واقعیت های زندگی اجتماعی بیشتر بر من نمایان. چنان شد که قصد بازگشت به خانه کردم. در راه خواستم بستنی بخرم و خب، تلاش هایم برای پیدا کردن پول هایم بی ثمر ماند. کیف پولم کجاست؟ باشد. عیبی ندارد اگر پول ندارم. اما آیا مدارک شناسایی ام در کیف پولم است که گم اش کرده ام؟ خیلی هم حیف. خیلی هم حیف. ببینیم چه می شود. برویم شاید در راه افتاده باشد. شاید بتوانیم کیف پولم را زنده کنیم.
آرام، راه را می گردم. آرام می روم صندلی های آبی را با چشمان جستجوگر دید می زنم. خب، خیلی هم بد. بگذار ببینیم دقیقا چه شده است. مدارک شناسایی یعنی چه؟ همان ها که نمی شود بدون-شان سفر کرد؟ همان ها که اگر نباشند «خرید اندکی سوغاتی و انجام پاره ای امور اداری» بی موضوعیت است؟ خیلی هم حیف عزیزم. نشئگی ات هم که دارد تمام می شود. برگردیم خانه بهتر فکر کنیم. «شواهد، حاکی» از اوضاعی قمر در عقرب است.
پ.ن: پیوند عکس نوشته.
 

No comments:

Post a Comment