June 15, 2014

On thesis-2

 
 
 
می خواهم کمی از علوم اجتماعی برایتان بگویم. در دانشگاه تهران، نه در خود پردیس اصلی اش، که کنار پل گیشا، یکی دو ساختمان با سر در عجیبی هست که آن جا همان دانشکده ی علوم اجتماعی است.
ورود من به دانشکده علوم اجتماعی همزمان بود با دستگیری دانشجویان چپ دانشگاه، و کلی دعوا و درگیری. قطعا من آن موقع هیچ سنسی در این باب نداشتم اما همین را بگویم که در پنج سال دانشجویی ام، می دیدم چه طور عمده ی تشکل ها تضعیف شدند، بسیج، نهاد و تشکل های شبیه آن قدرت گرفتند و این وسط هم که درگیری های انتخابات هشتاد و هشت بود. این را می گویم که دستتان بیاید در چه دوره ای درس خواندم.
 
 
و بعد اگر بخواهم در مورد تحولات شخصی ام بگویم باید بگویم به همراه دوستانم نظریه هایی بسیار پراکنده و به معنای خیلی خاص، فلسفی و نه جامعه شناختی می خواندیم و دو تا-چهار تا واحدها را گذراندیم. از ترم اول که هیچ نمی دانستم، و سر کلاس ها پرحرف بودم، تبدیل شدم به کسی که «چیز، میز» زیاد می خواند و می توانست در باب همه چیز حداقل دو توضیح از دو موضع متفاوت بدهد. و بعد اتفاقا این را هم فهمیدم که جامعه شناسی خواندن خیلی ربط دارد با توانایی حرف زدن در باب هر موضوعی. مثلا میز را در نظر بگیرید. مثلا فلان آهنگ را در نظر بگیرید. با جامعه شناسی می شد در باب همه چیز حرف زد.
برای من سختی درس خواندن در دانشکده این بود: پیش از آن که با نظریه های جامعه شناختی آشنا شوم با نظریه های انتقادی آشنا شدم. در واقع پیش از آن که به ابزارها و متودهایی برای فهم جامعه ای که در آن زندگی می کردم دست یابم، اطلاعاتی در باب نقدهایی که بر نظام های اجتماعی می رود پیدا کردم. همان شد که وقتی حالا می خواهم تزم را بنویسم به این فکر می کنم که چه ها ندارم و چه طور تاریخ نمی دانم، یا چه طور نمی دانم برای فهم مسئله ام از کجا باید آغاز کنم.
نمی دانم چند نفر از فارغ التحصیلان آن دانشکده با مشکل من روبرو هستند، اما می دانم این افراد و من احتیاج شدیدی به ابزارها و روش های جامعه شناختی و تاریخ داریم.
 

No comments:

Post a Comment