November 15, 2013

A Matter Of Geography


1. من زندگی ام شده است جغرافیا. روزها جغرافیا می خوانم. در کتابخانه ی دانشکده ی جغرافیا می نشینم و در حاشیه ی کتاب های جغرافیا شکل هایی شبیه جزیره های هنوز کشف نشده ی پراکنده می کشم.
در معاشرت با آدم ها از جغرافیای خود حرف می زنم. آن ها چندبار به من گفته اند که تیپیکال انسان های جغرافیای خود هستم؛ از زیورآلات اتاق یا سبد خریدم. به هر حال این را وقتی  آمدم اینجا فهمیدم. اینجا بودن انسان را مدام به ریشه های جغرافیایی اش وصل می کند.
2. می خواهم برایتان بگویم از چند روز پیش، حین دومین ارائه ی درسی ام سر کلاس جغرافیای اجتماعی شهری، که  در آن به لحظه ای خاص رسیدم. لحظه ای در میان حرف هایم که ایستاده بودم روی سکوی کلاس به همراه هم گروهی هایم. مکث کرده بودم و فکر می کردم به چیزهای عجیب؛ به بازارچه خوداشتغالی و آن روز سال 89 که باران می آمد و پسرک غرفه دار برای ر. شمع روشن کرده بود. حواسم پرت شده بود و نمی توانستم جمع و جورش کنم.  از آن دست لحظه هایی که قرنیه ی چشم گشاد می شود و شفافیت صحنه بالا می رود. نگاه های متعددی متوجهم بودند: بیست جفت چشم به همراه چشمان استاد جوان سکسی مان. جمله ای را تا نیمه جلو برده بودم و نمی دانستم چه طور ممکن است بتوانم این جمله را ادامه دهم. موقعیت اره در کون داشتم. در آخر با این که تا اواسط جمله رفته بودم، به کل، جمله را رها کردم. رهایش کردم و به روی خود نیاوردم. حتی یادم می آید کلیک کردم که برود اسلاید بعدی. پس از کلاس، پسرک انگلیسی مرا در آسانسور دید و گفت تو انگلیسی ات خیلی خوب است. به ذهنم رسید «مگر شما هم همدیگر را الکی دلداری می دهید؟»  اما گفتم «از ارائه ام راضی نبوده ام.» گفت: «وقتی آن بالا حرف می زدی فکر کردم این مدرسه های ایرانی چه خوب انگلیسی درس می دهند.» هر چند باورم نشد، تشکر کردم و از آسانسور خارج شدم. این هم از ذهنم گذشت که «مدرسه های ایرانی! من برای زبان خواندن کون داده ام.»
3. آخر هفته است و یخچال خالی است. همه خوراکی های مثبت، تازه و گیاهی تمام شده است. هر آن چه مانده است نتیجه ی تغییرات شیمیایی است. این که من حساس شده ام به مثلا ماست، میوه و سبزی داشتن در یخچالم، جدا از سانتی مانتالیسم که برِ هر خانه ای می نشیند، یک بخش عمده اش به سیاست های تنظیم و بهره وری بازمی گردد که دو دسته است: دسته ی اول، سیاست های انقباضی در باب برنامه ریزی و تنظیم دخانیات، الکل و خواب؛ و دسته ی دوم سیاست های انبساطی در باب ورزش، بیرون رفتن و معاشرت.
در راستای همین سیاست های انقباضی، ساعت خوابم را هم تنظیم کرده ام. هر چند، پیش ترها برایم ساعت خواب، ساعت خواب بود. ساعت خواب یعنی کی بیدار می شدم و کی بیدار نمی شدم. حالا برایم همه چیز جغرافیاست. جغرافیا.
 
 

No comments:

Post a Comment