April 14, 2014

On Veil


امروز یکی از روزهای بهاری وین است. خاله ام یک بار در پی سست عنصری های من در نماز خواندن نقل کرده بود که: به دو چیز نمی توان اعتماد کرد، به هوای بهاری و به ایمان جوانی. امروز صبح هوا آفتابی بود و حالا هوا سرد و بارانی است. خاله ام نه تنها در باب هوای بهار که حداقل در باب ایمان من در دوران جوانی حق داشت.
من مانند بسیاری از ساکنین شهر تهران، در دوران دبیرستان و راهنمایی، با وقفه و کم و زیاد، نماز خوانده ام. نمی دانم هیچ وقت آیا حجابم را رعایت کرده ام یا خیر. اما می دانم یکی از عهدهایی که با خود می بستم، مثلا برای تزکیه نفس این بود که چهل روز پشت سر هم نمازم قضا نشود. جز نماز صبح. یا نمی دانم. شاید کلا قرار این بود که صرف نظر از قضا شدن نماز، حتما پنج وعده را در همان روز می خواندم. به هر حال ایمان سفت و هاردکوری داشتم. یادم می آید صفحه ای از تقویم که در آن اوقات شرعی نوشته شده بود را کنده بودم و به کمدم چسبانده بودم. و یادم می آید همیشه «اس هول» هایی در فامیل بودند که نماز خواندن مرا مسخره کنند. بعدها در دانشگاه دختران چادری معتقدی بودند که به من و دوستانم می گفتتند باید به قوانین  مربوط به حجاب در دانشگاه اسلامی احترام بگذاریم. که کسانی که به رویه های اسلامی پایبند نیستند حق ورود به دانشگاه را ندارند. به هر حال، ایمان من، طبق پیشگویی های خاله ام، چندان نپائید.
در وین هم کسانی هستند که حجاب می گذراند. فرق شان با اکثریت معتقد داخل ایران این است که بسیار منعطف، شخصی و روشنفکرانه با دین و حجاب برخورد می کنند. که اگرچه می تواند تاثیر دینداری در کشوری اروپایی باشد، اما من می گذارمش به حساب خاصیت اقلیت بودن. خاصیت اقلیت بودن شبیه این است که گوشتی را آن قدر بکوبی تا له و قابل خوردن شود. دیگر چیزی ازش باقی نماند. و من کاری به باحجاب ها ندارم، اما می خواهم بگویم هیچ گاه حاضر نیستم در اروپا حجاب بگذارم. یعنی خب امتحان کردن که ایرادی ندارد. شالی که دور گردن ات می اندازی را می گذرای روی سرت تا اکثر موهایت را بپوشاند، با همان کت بلند و ساپورت و همان آرایش و ظاهر.  مسئله فقط جابجایی یک شال از دور گردن به روی سر است. سر و ته اش می شود پنجاه سانت جابجایی. که من تخم همانش را هم ندارم. چرا تخمش را ندارم؟ انگیزه هایم برای تحمل اقلیت بودن این چنینی کافی نیست.
دوستی دارم در پاریس که با حجاب است و نسبتا متمول. یک شب برایم از فشارهایی که در طی سالیان زندگی در پاریس بهش آمده بود و تبعیض ها یا موارد مشکوکی که او را محدود کرده بود حرف می زد. و بعد می گفت شاید خودش را می بیند که سفت و سخت تر شده است چون حالت مبارزه گرفته است.  و می گفت چه طور ایران برایش راحت ترین جا برای زندگی است چرا که بی دردسر حجابش را خواهد داشت.
 بعضی ها جایی را می خواهند که در آن بتوانند حجابشان را رعایت کنند. تهران حتما مال آن ها هست. بعضی ها جایی را می خواهند که در آن بتوانند بی حجاب کار و زندگی کنند. که تهران حتما مال آن ها نیست. دسته ی سومی هستند که مثلا می گویند مشکل ما حجاب نیست، چیزهای مهم تری است. من از آن دسته دل خوشی ندارم.  حجاب برای من، کنترل مستقیم بر بدنم است. به هر حال هر کس دلیلی برای تغییر مکان یا مبارزه دارد و افراد مثل نقطه هایی در نقشه ی جغرافیا تکان تکان می خورند و دو دل جایشان را عوض می کنند.
 

No comments:

Post a Comment