September 3, 2013

On Former Dreams And Present Laughs


1. «تمسخر مواضع اخير»
نمي دانم در جريان هستيد يا خير. عشق ساليان پيش من (ع.س.پ) خرداد به تهران بازگشت، دو هفته ماند و رفت. حالا تقريبا سه ماهي مي شود كه او رفته است. مي خواهم بگويم سانتيمانتاليسم گريبان گير همه مي شود؛ يادم مي آيد گفته بودم ع.س.پ را به عنوان هم خانه اي مي خواهم براي خود با بچه گربه اي كه دو نفره بزرگش كنيم. كه شاید خواسته ام كاريكاتوري بوده است از اين جمله ي كلاسيكِ «مي خواهم با او ازدواج كنم و از او بچه دار شوم.». حالا فكر مي كنم شايد رويم نشده بود جمله ي اورجينالش را بروز دهم. احتمالا آن موقع چيزي در مغزم جابجا شده بود؛ فكر نمي كردم چه ها براي فاطي تنبان نمي شود. اصلا به تنبان فكر نمي كردم. به چه فكر مي كردم؟ مي دانم تاريخچه ي شخصي دمدمي مزاجي هايم هم به ذهنم خطور نكرده بود.
بعد يادم مي آيد مي خواستم حوزه هاي بي ربط زندگي مان را به هم پيوند دهم. پيش از آن، صبر كنم و راهبگي پيش بگيرم تا به او نايل شوم. مانند يك مدرك ديپلم. مانند يك بخشنامه ي اداري مدون.
2.«آردهاي بيخته، الك هاي آويخته»
بعد كه او را چون مدركي قاب كردم به ديوار، بعد كه به او رسيدم، مذبوهانه بايد تن لشي را در تمام امور روزمره ام كنار مي گذاشتم. مانند مجرمي كه با قيد ضمانت آزاد شده باشد، مي بايست تا ته ماجرا حواسم را جمع جزئيات رفتارم كنم. چندين سال مداومت در پشت كار گذاشتن.
و آخ! من در اين زمينه ها يك هتروفوب نصفه نيمه ام؛ سر و كله زدن با بيان نكردن احساسات از جانب ديگري. تقلا كردن براي «بگو! حرف بزن! بيا بيشتر شبيه كمدي درام ها باشيم،‌ تا فيلم هاي برگمان و فيلم هاي اروپايي هاي سرد! بيا برويم مونتنگرو! يا بيا استانبول خانه اي كرايه كنيم براي يك ماه!»
ديگر چه مي خواستم؟ همان نزديكاي وصال مي خواستم بازگشتي داشته باشم به ريشه هاي روستايي ام، به قرن هفت و هشت هجري قمري، به ريتم كند و محجوب يك عمر زندگي با فردي كه مسن مي شود و سرچل-چلي اش شباهت غيرقابل انكاري پيدا مي كند با پدرانمان؛ كمي شكم در آورده، كمي غرغرو، معتاد به كار و سكوت، حراف در باب شر و ورهاي سياسي؛ سخت و دگم و آسان شكستني؛ صورت-سنگي با سينه اي پر از درد و سركوب و اختگي؛ با قواعد اخلاقي مضحك؛ با راه هاي معدود منتهي شونده به گفتگو؛ گفتگو مال خر است.
يكي از همين نقشه هاي ساده دلانه ام، برنامه ريختن براي بيش از دو سال آينده بود. فكر كنم پس از يك عمر شيفتگي و عاشقي، هنوز دستم نيامده بود كه مطابق تجربه، عمر احساسات و ساير مواد درون ريز ِهورموني-شيميايي اش، به ندرت بيش از شش ماه بوده است.

No comments:

Post a Comment