December 27, 2014

The kid in the dream


انگار معلمی باشم که مقنعه اش کج شده و مانتوش گچی است،
و هنوز شاگردان نفهمیده اند فیزیک نور چیست
و هنوز شاگردانش درکی از شکست نور ندارند
و آن شش حالت جذاب تابش نور به عدسی محدب
چنگی به دلشان نمی زند؛
گاهی بیچاره می شوم.
ابروانی نزدیک چشم ها.
خط هایی بر پیشانی.
 هر واقعیتی اشک بار می شود.
سرم را پایین می گیرم و کار می کنم.
راستی بچه در خواب هایت چند سال دارد؟

ماجراها چه زود به تختخواب می کشد
خانه خالی و دختر هجده ساله در خانه می دهد تختخواب
دختر شوکه می شود قطره ای پخش صورتش
دختر موهای تن پسر برایش عجیب است
دختر خانه ی خالی و تختخواب برایش عجیب شده است
دختر تازه شصتش خبردار شده است
اما دارد خودش را راضی می کند

 بچه در خواب هایت چند سال دارد؟

خیلی طول نکشید که چشمان آبی روشن اش،
صورت سپید بی رنگ دانه اش،
طعم گرم قرمز و اشک به خود گرفت؛
انگار آفتاب به انار خورده باشد.
و کسی که او برایش اشک می ریخت
تلاش کرد انزجار را در صورتش نشان ندهد
بازوش را گرفت و فشرد
مبادا هم را بغل کنند و صدای گریه و خیسی اشک به او نزدیک تر شود
از لابلای گریه گفت: «اح..مقا..نه است که گر..یه می کنم.»
پاسخ گرفت طوری نیست، آرام باش، پیش می آید.

بچه در خواب هایت چند سال دارد؟
ایستاده در موزه ی متروپولیتن نیویورک
نگاه می کند به تکه ای از محراب
که کنده شده از مسجدی تاریخی، خدا می داند کجا،
غم انگیز نیست مسجد بی محراب؟
خوب است که نیویورکیم،
و چشممان به مسجد بی محراب نمی خورد
وگرنه دل خون تر از این بودیم

مگر بچه ها در خواب باید چند سال داشته باشند؟
مگر می شود بچه ها هفت ساله باشند در خواب؟
هفت سال پیش چه شد که  بچه به دنیا آمده است و ادامه دار شده است
مانند رویای امتحان حسابان

 

No comments:

Post a Comment